در جستجوی خویش
ای انسان حقّا که تو به سوی پروردگار خود سخت در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد .
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 22 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط بهار |

دست نوشته هاي مهاتما گاندي


به یاد داشته باش
من می توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته خو یاشیطان صفت باشم
من می توانم تو را دوست داشته یااز تو متنفرباشم،
من می توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است


به یاد داشته باش
من نباید چیزى باشم که تو می خواهى ، من را خودم از خودم ساخته ام،
تو را دیگرى باید برایت بسازد


به یاد داشته باش
منى که من از خود ساخته ام، آمال من است ،
تویى که تو ازمن می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می خواهى
و تو هم می توانى انتخاب کنى که من را می خواهى یا نه
ولى نمی توانى انتخاب کنى که از من چه می خواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم ، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بى هیچ دلیلى و من هم ،
چرا که ما هر دو انسانیم.


این جهان مملواز انسانهاست ،
پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمی توانى برایم به قضاوت بنشینى وحکمی صادر کنی ومن هم،
قضاوت و صدورحکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند ومیستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمربه نابودیم بسته اند و همچنان می ستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز می بینى و مراوده می کنى
همه انسان هستند وداراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا.


نامت را انسانى باهوش بگذار اگرانسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى، و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 فروردين 1392برچسب:, توسط بهار |

دنیامانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: ”سهم من را بده...“ دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: ”سهم من را بده....“ و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“ دنیا هم بتو خواهد گفت: ”چه خدمتی برایتان انجام دهم؟...“

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط بهار |

 

 
 
 
کاش وقتی دلم پر است از
حرفهای بی صدا
از جملات بی فعل و فاعل
از خط نوشته های بی الفبا
کاش وقتی در گلویم
انفجار هزاران بغض بی دلیل و بادلیل
زجرم میدهد
وقتی هیچ کس درکم نمی کند
وقتی جملاتم
منظورم را نمی رسانند
خدا پایین می آمد
بغلم می کرد
و از من می پرسید
چرا دلت شکسته
چرا ناآرامی
چیزی شده
و آنوقت من سفره دلم را پهن می کردم برای خدا
و او آرام آرام
آرامم می کرد
کاش خدا یک شب پایین می آمد
و من تا خود صبح با او درد دل میکردم
مطمئنم زخمهای دلم خوب می شد
 اگر یک شب تا خود صبح خدا با من بود
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, توسط بهار |

 

اگه يه پاکن جادویی داشتي کدوم قسمت از زندگيتو پاک ميکردي؟

(دوست داشتی کامنت بذار)

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, توسط بهار |

تا حالا فکرشو کردی:

 

از له کردن سوسک می ترسیم، از له کردن شخصیت
دیگران نمی ترسیم

 

از لکه دار
شدن لباسامون می ترسیم، ازلکه دار کردن آبروی دیگران نمی ترسیم

 

از گم کردن راه می ترسیم، از
این که هیچ وقت به هیچ جایی نرسیم نمی ترسیم

 

از خستگی سفر می ترسیم، از این
که دست خالی بریم وبرگردیم نمی ترسیم

 

از اینکه یه روز تموم بشیم می
ترسیم، ازاینکه تموم نشده بی مصرف بشیم نمی ترسیم

 

از اینکه آدما فراموشمون کنند
می ترسیم، ازاینکه خدا از یادمون ببره نمی
ترسیم

 

تواز
چی می ترسی ؟؟؟؟؟

 

از اینکه گره کوری تو زندگیت داشته باشی می ترسی یا از اینکه
خدای نکرده کور بشی و گره ها رو نبینی ؟؟...!

 

 

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:, توسط بهار |

در مکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است...

 

 

غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود.
در مکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته و انسانها به دور خویش میگردند!
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست... دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود!

در مکه دیدم خدا نیست و چقدر باید دوباره راه طولانی را طی کنم تا به خانه خویش برگردم و در همان نماز ساده خویش تصور خدا را در کمک به مردم جستجو کنم...

حسین پناهی

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:, توسط بهار |

یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

 

اما من هرگز حرف خدا را باور نکردم! وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم.

چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم.

من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.

می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم، نه آن گونه که خدا می خواهد.

به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم.

من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم.

اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد.

دانستم که نابودی ام حتمی است.

با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی،

اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی،

با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم.

خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست.


در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت.

نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد.

از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم.

گفتم:

بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم؟

خدا گفت:

هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, توسط بهار |

سرچشمه همه دردسرهای تو,گوناگونی چیزهایی است که داری.

حتی نمی دانی که از این میان,کدامین را دوست داری

و این را در نمی یابی که

یگانه دارایی ادمی,زندگی است.

حتی کوتاه ترین لحظه زندگی نیز از مرگ زوراورتر است و ان را انکار می کند.

مرگ چیزی نیست جز

رخصتی برای زندگی های دیگر.

برای انکه همه چیز پیوسته نو شود.

برای اینکه هیچ یک از گونه های زندگی

"آن"را بیش از زمانی که برای شناختن ضروری است در اختیارش نگیرد.

                                             خوشا لحظه ای که سخن تو طنین افکند.

همواره گوش فرا ده.

اما هنگامی که لب به سخن می گشایی,دیگر گوش مده.

 

 


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, توسط بهار |

  این از خصوصیات عشق است که هیچ‌گاه یکسان نمی‌ماند؛ او بی‌وقفه رشد می‌کند، اگر مجبور به‌کاهش یافتن نباشد.

  بهتر است که از تو متنفر شوند به خاطر آن چه که هستی، تا آن که دوستت داشته باشند به خاطر آن چه که نیستی.

 
 
هرکس باید راه زندگی خود را پیدا کند و از راه زندگی خودش برود، نه از راه زندگی دیگری.
 
 
به نظر من، ما روزی خواهیم مرد که نخواهیم و نتوانیم از زیبائی لذت ببریم و در صدد نباشیم که
 
 
آن را دوست بداریم.
 
 
انسان به وسیله برآوردن تمایلات خود نمی‌تواند به لذت و شادکامی برسد بلکه در صورتی
 
 
می‌تواند به آن سرچشمه راه یابد که پا بر سر این تمایلات بگذارد.
 
 
من معتقدم که عشق به‌یک شخص ِ بزرگوار، بیش از هرچیز دیگر به‌انسان فروتنی می‌آموزد.
 
 

بكوش تا عظمت در نگاه تو باشد،نه در آنچه مینگری.

 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, توسط بهار |

 

 

۱ – کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضاء می‌کنند انسان‌های منطقی هستند.

۲ – کسانی که بر عکس عقربه های ساعت امضاء میکنند دیر منطق را قبول می کنند و بیشتر غیر منطقی

هستند.

۳ – کسانی که از خطوط عمودی استفاده میکنند لجاجت و پافشاری در امور دارند.

۴ – کسانی که از خطوط افقی استفاده میکنند انسان های منظّم هستند.

۵ – کسانی که با فشار امضاء می کنند در کودکی سختی کشیده اند.

۶ – کسانی که پیچیده امضاء می کنند شکّاک هستند.

۷ – کسانی که در امضای خود اسم و فامیل می نویسند خودشان را در فامیل برتر می دانند.

۸ – کسانی که در امضای خود فامیل می نویسند دارای منزلت هستند.

۹ – کسانی که اسمشان را می نویسند و روی اسمشان خط می زنند شخصیت خود را نشناخته اند.

۱۰ – کسانی که به حالت دایره و بیضی امضاء می کنند، کسانی هستند که میخواهند به قله برسند

 

 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.