هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات مپرسید که هوشیار کجاست
واقعا اشعار عرفا هر کدامش دنیایی است . دنیایی عمیق و ژرف که هر تشنه ای را تشنه تر می کند . هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد . به خاطر نقش های خراب است که اینجاییم . نیامدیم که تا ابد اینجا اتراق کنیم و یا چنان نسبت به دنیای پیرامون خود احساس مالکیت کنیم که اصل قضیه فراموش بشود . در یک لحظه آدم همه چیز را از دست می دهد . یه سری به تصاویر دلخراش زلزله تبریز بزنید ، وقتی این تصاویر را دیدم ، احساس کردم که انسان چقدر ناتوان و بی چیزه ولی چنان در دنیای خودش و مسائل سرگرم کننده ش غرق شده که یادش رفته چه مأموریتی داشته و چنان درگیر شده که انگار تا ابد مالک تمام دنیاست . مسئله اصلی اینجاست که ما بصیرت نداریم ، اگر بصیرت باشد همه چیز به آن شکلی که هست برای ما قابل درک است نه آنگونه که خودمان می خواهیم .
درد بزرگتر این است که ما یاد گرفتیم عیب و ایرادها را که همان نقش های خراب هستند فقط در دیگران ببینیم ، در صورتیکه من فکر می کنم کسی که ایراد دیگری را می بیند و مدام با دیدگاه منفی به آن شخص می نگرد ، خود استعداد این نقص را دارد و چه بسا این نقص را دارد که می تواند این ضعف را تشخیص دهد ، در واقع این نقص را تجربه کرده که می تواند خوب آن را شناسایی کند .
ما آمده ایم که بمیریم ، به هیچ وجه منظورم مرگ فیزیکی نیست ، منظورم مرگ جهل درونی ، غرور و خود برتر بینی و مرگ تمام نقش های خرابی که ما را در دل تجربه های مختلف پرتاب کرده اند تا از میان این تجربه ها بیاموزیم یکتا شدن را . یکتایی چشممان ، گوشمان ، قلبمان و نفس هایمان با تمام هستی . اینجاست که امکان این را می یابیم که در تمام لحظه های زندگی در اعماق درون خود باشیم و نقش های خراب را یک به یک زیر تابش نور آگاهی به نیستی بسپاریم تا یک هستِ واقعی باشیم . یکتا ، بزرگ ، بی انتها و عمیق درست شبیه خودش . وقتی شبیه خودش بودیم می توانیم ادعا کنیم : انّا لله و انّا الیه راجعون ( بازگشت همه به سوی اوست ) . با این همه نقش خراب ما را راه به کوی یار نیست ...
نظرات شما عزیزان: